روزی پدری همراه پسرش به حمام عمومی رفت.

 چون به حمام رسیدند، پدر از پسر خود طلب آب نمود. پسر با بی حوصلگی رفت و از گوشه ای کاسه سفالین ترک خورده و رسوب گرفته ای که مخصوص آب ریختن روی تن و بدن مردم و نه برای نوشیدن آب بود پیدا کرد

 و  آبی نه چندان خنک یافت و برای پدر برد.

 

پدر به مجرد  دیدن کاسه  و  آب اندکی مکث کرد، لبخند زد و رو به پسر گفت:

" با دیدن این کاسه یاد خاطره ای افتادم.

چندین سال پیش وقتی خود من نوجوانی کم سن و سال بودم همراه

 پدر به حمام عمومی رفتم، درست مثل امروز که من از تو آب خواستم، آن روز هم پدرم از من آب خواست.

من، برای اینکه برای او آب بیاورم گشتم و لیوان بلوری و تمیزی  یافتم 

و آبی گوارا و خنک در آن  ریختم و با احترام  به حضور  پدر  بردم؛ 

 

امروز، من که چنان  فرزندی برای پدر بودم، 

پسری چون  تو  نصیبم شده که با بیحوصلگی در چنین کاسه  کثیف و ترک خورده برایم آب آورده

حالا در آینده  چه اولادی قرار است نصیب تو شود خدا می داند و بس


گرافیک دیزاین و هنر آب ,پدر ,ای ,حمام ,کاسه ,خورده ,به حمام ,حمام عمومی ,برای پدر ,ترک خورده ,بلوری ومنبع

لوگو رایگان

دانلود آهنگ شهاب مظفری ستایش

حکایت مرد

سرطان های شایع در یک نگاه!

هرگز...

داستان چهارم ریاضی

حکایت پدر و پسر

مشخصات

آخرین جستجو ها

فروشگاه انلاین ساعت مچی mathias1c teren karencnc لوازم یدکی بیل مکانیکی 220 ارزان هر، آنچه، دل... قیمت پوستر دیواری سه بعدی rooz nevesht haye man خاطره دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. بلاگ فروشگاه دورفون آندروید